چقدر سخته
دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که
یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده.
چقدر سخته
تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما
وقتی دیدیش هیچیزی بجز سلام نتونی بگی.
چقدر سخته
وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری.
چقدر سخته
گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار
بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی
گل من
باغچهء نو مبارک
نظرات شما عزیزان:
مهســـــــــــــــــا 
ساعت20:22---25 دی 1391
تـــنها شــادی مــن در زنـــدگی این اســت کــه. . .
هــیچــکس نمــی دانــد. . .
تـــا چــه انــدازه غـــمگــینــم. . .
لینک شدی عزیز
H_Darkness 
ساعت11:33---22 دی 1391
برای مُردن لازم نیست عزرائیل بیاید
همیــــن که تو نیایی کافـــیست . . .
.
.
.
سلام داداش... آپم...
mahsa 
ساعت20:35---21 دی 1391
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست
داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند
همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب
بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد
mahsa 
ساعت19:24---21 دی 1391
سلام
فکر خوبی کردی
امیدوارم
موفق بشی
قالبت
خییییلیییی
قشنگه