یکی نبود هنوزم نیست

هَـمیشه بـآید کَسـی باشد

کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد

هَـمیشه بـآید کسـی باشد

تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد

بـآید کسی باشد

کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد

کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد…

کسی بـآشد

کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد

کسی بـآشد

کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتیآج داری

بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگی درد دارد

بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ

بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ

همیشه باید کسی باشد

همیشه.... 

سه شنبه 1 مرداد 1392 | | sia |

وسعت نبود تو . . .

به اندازۀ تمام دنیای من است



تا آنجا که چشم کار میکند...



جای تو خالیست


..............................................................


بهشت ،


نه مکانی بعد ِ مرگـــ !


زمانی ست به وسعت ِ زندگی...


که تنم محصور ِ


بازوان ِ توست !



چهار شنبه 28 فروردين 1392 | | sia |

میدونم دیره ولی سال نو همه شما دوستان مبارک باشه

..........................................................................................................................................

 

همیشه باید کسی باشد..
تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد

.

.
باید کسی باشد … …
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد …

.

.
کسی باشد که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد
کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن بفهمد به توجهش احتیاج داری

.

.
بفهمد که درد داری که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است

.

.
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش برایِ یک آغوشِ گرم تنگ شده است..!

ولی حیف.....

 

 

یک شنبه 18 فروردين 1392 | | sia |

 

 

این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ


جان شما و خاطره هامان خداحافظ


من میروم بدون تو اما دعایم کن


در اولین تراوش باران خداحافظ

 

 

شايد برگردم ولي نميدونم كي، دوستتون دارم ، حلالم كنيد...



پنج شنبه 10 اسفند 1391 | | sia |

 

 

خسرو شکیبایی می گفت:


بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت


که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،


... بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه


که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.


زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.





شنبه 5 اسفند 1391 | | sia |

 
 
چوپان قصه ما دروغگو نبود

 

 تنها بود و از ترس تنهایی فریاد گرگ سر میداد ...

 

افسوس که فقط گرگها فهمیدند

 

چوپان چقدر تنهاست...

 

چهار شنبه 2 اسفند 1391 | | sia |

 

مي ترسم که عمر مجال دوباره ديدنت را ندهد
 

 
.

 


اشکم سرازير ازحسرت روزهاي هدر رفته است
 
 
.
 

اگر آمدي ونشاني من به گورستان شهر بود
 
 
 
.
 

 

فقط خوبيهايم را به خاطر آور ...

 

 

 

یک شنبه 29 بهمن 1391 | | sia |

بس کن ساعت …


دیگر خسته شده ام …


آره من کم آورده ام …


خودم میدانم که نیست …


اینقدر با صدایت ، نبودنش را به رخم نکش

 

یک شنبه 22 بهمن 1391 | | sia |

نمی دانم دلم گم شده یا اونی که دل به او سپردم!

 

نمی دانم عشقم گم شده یا معشوقم.

 

نمی دانم اعتماد بی جا کردم یا بی جا به من اعتماد کردند.

 

نمی دانم لیاقت او را نداشتم یا او لایق من نبود.

 

نمی دانم من در حق عشقم خیانت کردم یا او.

 

او قدر ندانست یا من, نمی دانم.....

 

نمی دانم خدا این را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت

 

را رقم زدیم.

 

نمی دانم چرا وقتیکه دل بستن سهل است,

 

دل کندن آسان نیست.

 

نمی دانم خدا به ما "دل" داد تا از دنیا ببریم یا دنیا رو داد

 

تا دل بکنیم

 

نمی دانم خدا این را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت

 

را رقم زدیم.

 

 


 

سه شنبه 17 بهمن 1391 | | sia |

 

دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:

 

او يقينا پي معشوق خودش ميايد.



پسرک رفت ولي روي لبش زمزمه بود:

 

مطمئنا پشيمان شده بر مي گردد.



عشق قرباني مظلوم"غرور" است هنوز

 

 

 

چهار شنبه 11 بهمن 1391 | | sia |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد